سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غریبه آشنا


ساعت 7:37 عصر چهارشنبه 89/6/17

قطاری که به مقصد خدا می رفت ? لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست ? کیست که با ما سفر کند ؟ کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند .
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود . در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ? کسی کم می شد . قطار می گذشت و سبک می شد . زیرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت ? به ایستگاه بهشت رسید . پیامبر گفت :‌اینجا بهشت است . مسافران بهشتی پیاده شوند . اما اینجا ایستگاه آخرین نیست .
مسافرانی که پیاده شدند ? بهشتی شدند . اما اندکی ? باز هم ماندند ? قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : دورو بر شما ? راز من همین بود . آن که مرا می خواهد ? در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .
و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید ? دیگر نه قطاری بود و نه مسافری.

¤ نویسنده: الهه

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
58
:: بازدید دیروز ::
5
:: کل بازدیدها ::
96161

:: درباره من ::

غریبه    آشنا

الهه
فکر نمی کردم این جوری شه ولی دست من نبود که شد دیگه ...

:: لینک به وبلاگ ::

غریبه    آشنا

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[4] . ا[4] . من[3] . ش[3] . 2[2] . خدا[2] . ل[2] . ک[2] . و[2] . وقتی . یاد . 0 . گلایل . گلم . تو . جهان . محبت . نیستی . ه . دد . ر . س . سهراب . سوگند . سیب . آدما . آرزو . آینه . ص . صبح . ع . عقل . غریب . غریبه . ف . ق .

:: آرشیو ::

غریبه آشنا دوستت دارم بیا
دل

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

نور
موهیول
دوسش داشتم و دارم

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::