سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غریبه آشنا


ساعت 11:42 صبح چهارشنبه 88/11/21

لیلی و مجنون

لیلی گفت: موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج،

 دلت توی حلقه های موی من است. 

 نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟

 نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟

 

مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت: نه نمی خواهم،

گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.

 دلم را هم.

 

لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،

 نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟

 شیرینی لیلی را؟

 

مجنون چشمهایش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.

 تلخی مجنون را تاب می آوری؟

 

لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.

 خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.

 نمی خواهی خرما بچینی؟

 

مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم.

 

لیلی گفت: دستهایم پل است. پلی که مرا به تو می رساند. بیا و از این پل بگذر.

 

مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام. آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.

 

لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست.

 بی سوار و بی افسار.

عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟

 

مجنون هیچ نگفت.

 

لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.

 

لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.


¤ نویسنده: الهه

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
9
:: بازدید دیروز ::
9
:: کل بازدیدها ::
94564

:: درباره من ::

غریبه    آشنا

الهه
فکر نمی کردم این جوری شه ولی دست من نبود که شد دیگه ...

:: لینک به وبلاگ ::

غریبه    آشنا

::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

عشق[4] . ا[4] . من[3] . ش[3] . 2[2] . خدا[2] . ل[2] . ک[2] . و[2] . وقتی . یاد . 0 . گلایل . گلم . تو . جهان . محبت . نیستی . ه . دد . ر . س . سهراب . سوگند . سیب . آدما . آرزو . آینه . ص . صبح . ع . عقل . غریب . غریبه . ف . ق .

:: آرشیو ::

غریبه آشنا دوستت دارم بیا
دل

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

نور
موهیول
دوسش داشتم و دارم

:: لوگوی دوستان من::




::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::